#اولین_روزه_من سرکُتَل شب پانزدهم ماه مبارک رمضان
یادش بخیر .شب پانزدهم ماه رمضان که میشد بزرگترها به ما بچه ها می گفتند:” امشب زود بخوابین که می خواهیم سر کتل برویم وگرنه خواب می مونین و نمی تونیم شما رو سر کُتَل ببریم".ما بچه ها هم از ترس اینکه خواب نمانیم آن شب را زودتر از بقیه ی شب ها می خوابیدیم ولی صبح که بیدار می شدیم بزرگترها می گفتند:” دیشب شما خواب موندید وما خودمان سر کُتَل رفتیم".ماآنقدر ناراحت می شدیم وگریه می کردیم که” چرا ما رو بیدار نکردید"؟"سرکُتَل چیکار کردین"؟ سرکُتَل چه جوریه"؟"اونجاچی خوردین"؟
از هربچه ای از فامیل می پرسیدیم که :” تو دیشب سرکُتَل رفتی” می گفت: نه من خواب موندم تو چی؟ و ما هم می گفتیم:نه بابا منم خواب موندم” .
جالب اینجاست که ما بچه ها تعجب می کردیم از اینکه شب پانزدهم با وجود اینکه زودتر از بقیه شبها می خوابیدیم باز خواب می ماندیم وباور ما بچه ها این بود که همه بچه ها خواب می ماندند وفقط بزرگترها توانستند که سر کُتَل بروند.کُتَل در فهم ما بچه ها یک جایی بودکه تپه یا همان داشت.
کم کم بزرگتر که شدیم فهمیدیم که سر کُتَل یعنی چه؟ از شب پانزدهم که نصف ماه مبارک میگذرد، ماه رمضان به اوج خودش می رسد وتندتند روزهایش می گذرد ، درست مثل یک سراشیبی تند است واین معنای سر کُتَل شب پانزدهم بود.