#تولیدی
#به قلم خودم
نام پدر ، محمد
دخترک خیلی کوچک بودکه پدرش راازدست داده بود.آنقدرکوچک که هیچ خاطره ای ازپدرش نداشت هنوزیک سال هم نداشت.فقط 7ماهش بودکه پدرش فوت کرده بود.واژه ی پدر یاهمان بابا اصلا به زبانش نمی آمد وبرایش سنگین بود فقط همیشه میشنیدکه میگفتن دخترها بابایی هستند.او هم بابایی بود ولی پدری نداشت که اگراو نمره خوب میگرد تحسینش کندوداستانهای بچه گانه اش راگوش دهدواو را نوازش کند.
از زمانی که وارد دبستان شدوبرای برگه های امتحانی و اردو و…. ولی دانش آموزبایدامضاءیااجازه میدادفهمیدچرا باید در زندگیش پدروجود نداشته باشد.او کم کم داشت بزرگ میشدونبودپدر رابیشتراحساس میکرد از زمانی که فهمیدحضرت محمد(ص) نیز درکودکی پدر خودرا ازست داده بود آرام میشد وهروقت که دلش برای خودش می سوخت و میگفت کاش مثل بچه های دیگه پدر داشتم تامواظبم باشد ناگهان به یاد یتیمی حضرت محمد(ص)می افتادواینکه یتیمی پیامبرباعث نشده بودکه او یک انسان منزوی وگوشه گیرباشدوبلکه اوپیامبر وپیام رسال خدا شد.کم کم با زندگی وشخصیت حضرت محمد(ص)در درس دین وزندگی بیشترآشناشدواینکه پیامبرهمواره یتیمان رانوازش میکردوباکودکان مهربان بود.باحضرت محمد(ص)از نظرروحی ارتباط برقرارکرده بودازهمان شروع دبستان وکتاب دین وزندگی واینکه پیامبریتیم نواز است ورحمه للعالمین است و#رسول -مهربانی است.اسم پدراو هم محمدبود واو عاشق محمد(ص)بود.