#همسردارے_بانوان?
زندگی با عشق زیباتر شود
در زمانی روزگاری پیش تر
چند گامی رو عقب تر،بیشتر
بُد عروسی خسته و زار و غمین
علتش مادر شوهر بود و همین!
زندگی اش چون جهنم کرده بود
او عروسش نه،مثالِ برده بود
وز دخالتهای بی جا و حسد
داده ما لِش مغزِ او را چون نمد
عاقبت آن دخترک عاصی بگشت
بهر چاره در پی حامی بگشت
پُر س پُرسان چاره را از این و آن
یافت در عطّاری یک نکته دان
نزد عطار از پی چاره برفت
گیج و منگ و مات و آواره برفت
گفت ای عطار نیک و مهربان
دارویی ده مهلک و آسیبِ جان
تا دهم داروی سمی بر عدو
خود رهایی یابم از آزار او
گفت عطار آن عدویت کیستی؟
شوهرت یا مادرش یا چیستی؟
او هَوو باشد و یا همسایه است؟
هر که با تو،دشمن او بی مایه است
دارویی دارم عدوی جان و دل
می کُشد کم کم ورا مانند سِل
گفت آن دختر که مادر شوهر است
پُر زکینه،شرّ و هم بد گوهر است
زندگی ام تلخ کرده آنچنان
خون بُوَد در سفره ی من جایِ نان
دیگر از آزار او من خسته ام
چشم امیدم به اینجا بسته ام
گر رهانی گردنم از قید بند
زندگی شیرین شود مانند قند
گفت فهمیدم دگر قصه مگو
داروی دردت به نزد من بجو
قطره ای دارم چکان در آب او
کم کَمَک گردانَد آن،بی تاب او
ذره ذره خود اثر خواهد نمود
هر زمان حالش بَتَر خواهد نمود
منتهی یک شرط دارد گوش کن
مدتی جامِ محبت نوش کن
بایدَت چهره گشاده داریَش
ظاهرا می کوش در غمخواری اش
اعتمادش را تمامه جلب کن
این چنین جانش تو راحت سلب کن
دخترک خوشحال و شاد و با امید
زان همه آشوب و غم هایش رهید
تا به خانه با خودش تکرار کرد
“مهرورزی” دشمنی انکار کرد
روزها در خدمتِ مادر شوهر
از مرور کینه ها بودش حذر
روز و شب خدمت بکردی بی دریغ
شد محبت در اثر مانند تیغ
قطع کردی ریشه ی هر کینه را
سرد کردی آتشِ دیرینه را
کم کَمَک یخ های کینه آب شد
دخترک زین ماجرا بی تاب شد
مِهر مادر شوهرش بیداد کرد
سرزمین جان او آباد کرد
هر دو چون تخم محبت کاشتند
رسم و راه دشمنی برداشتند
دخترک زار و پشیمان گشته بود
زان رهی کو بی مهابا رفته بود
رفت نالان پیش عطار از گله
گفت ای عطار بگشا این گره
من پشیمان گشته ام از قتل او
او شبیه مادرم شد نی عدو
پاد زهی ده که خنثی اش کند
زان جفاها زود منهایش کند
من نمی خواهم دگر مرگ ورا
این غلطها را چرا کردم چرا؟
گریه می کرد و به سر می زد عروس
من مقصر بودم و لوس و عبوس
گفت عطار حکیم و نکته دان
بس کن این زاری و این اشک و فغان
نکته ای گویم تو را تا خوش شوی
زین سپس در معرفت با هُش شوی
آنچه دادم تا بگیری جان او
بی اثر بود و تهی از رنگ و بو
خواستم تا مهر آموزم تو را
ریشه ی کین و حسد سوزم ورا
مِهرهای تو چنان سحر عظیم
دشمنت را کرد چون یار قدیم
تو محبت کردی و مهر و وفا
جان او کردی از آن کینه جدا
مرده بود او و تو زنده داشتی
جای قهر و کین محبت کاشتی
زندگی با عشق زیبا تر شود
آن که عاشق باشد او مِهتر شود
هم چنان با مهر باش و معرفت
با محبت خیر گردد عاقبت
پی نوشت:
سیده نسیم طباطبایی، ماهنامه خانه خوبان، شماره 87










