#قلم_خودم
نوشدارو، قبل ازمرگ سهراب بیا
نمیدانم کجایی هیچ خبری ازشما ندارم البته خودم مقصرم هیچ تلاشی نکرم که شما راببینم هیچ تلاشی
دلتنگ روزهایی هستم که باتمام وجود حستان می کردم واگرکارخیری انجام میدادم یقین داشتم که شماراخوشحال کرده ولبخندرابرلبان شما آوردم.روزهایی که هر روز برای سلامتی تان حتی آب دادن به گل ها را صدقه ای برای سلامتی شما می دانستم وباور داشتم.
روزهایی که به هربهانه ای از شمایادی می کردم وحتی برای بچه های دور وبرمان نیز از غربت وتنهایی شما می گفتم اینکه چقدر تنها وغریب هستید .
اما امروز فهمیدم من تنها هستم ، خودم رفاقت رابه هم زدم چون رفاقت ودوستی باشمارا فراموش کردم وفراموش کردم که چقدر دلم برای شما تنگ می شده است.
ای جان جهان خودت دستمان رابگیر واز این خواب وغفلت بیدارمان کن .خواب بس است وقت بیدارشدن است










